دختری از کوچه باغی می گذشت یک پسر ناگه در راه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او :سلام بعد از آن دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ سوی او برگشت مثل یک پلنگ
گفت با او بچه پرروی خفن میدهی زحمت به بانویی چو من؟!
من که نامم هست آزیتای صدر من که زیبایم مثال ماه بدر
من که نبش خیابان بهار می کنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه 26ساله ،مجرد،دیپلمه!
دختری که خانه اش در شهرک است کوی پنجم ،نبش کوچه،نمره شصت!
از چه باید با تو گردم همکلام ؟؟؟!!! با تو من حرفی ندارم والسلام!!
دختر با ظاهری ساده و نه مذهبی در حال عبور کردن از خیابان بود ،پسری از پیاده رو داد زد سیبیلو چطوری؟
دختر کاملا خونسرد تبسمی کرد و جواب داد وقتی تو زیر ابرو برمیداری، من سبیل میذارم تااین جامعه یه مرد هم داشته باشد؛پسر سرخ شد و چیزی نگفت.